که بعد یه ساعت با سه تا مشما گنده میام بیرون! جلوتر چند تا کاکتوس میگیرم.
میرسم خونه. قابلمه رو میزارم رو گاز!
مایو رو پهن میکنم رو بند! پکیجو روشن میکنم!
تو اشپزخونه مشغول جابجایی خریدها میشم، میوه هایی که ظهر گرفتم میزارم تو سبد و داخل یخچال! اب جوش اومده ، برنج و میریزم تو قابلمه!
کرم ضدلک گیاهی که گرفتم برمیدارم و جلو اینه میزنم به صورتم!
نبات و تیکه تیکه میکنم برا چایی،و میریزم تو ظرف!
آشپزخونه رو مرتب میکنم
برنجو آبکش و دم میکنم. جوجه ها روبا روغن و ادویه میریزم تو تابه و میزارم رو شعله ملایم گاز!
کلللللی ظرف هست برا شستن. میسابم و میشورم و زنگ میزنم به مامان که میگه نشسته و داره عکسای منو از گوشی نیگا میکنه :/ چه غم انگیز! دلم تنگ میشه برای مامان!! :((
بهش میگم حالا میفهمم ساعتها تو اشپزخونه چکار میکردی. چقد کار ِ خونه وقت میگیره.
گله میکنم از کلاس شنا که دختر بچه ای موقع اموزش، چن بار با پا اومد تو پهلوم. حس میکنم کلیه م افتاد کف لگنم! و هنوز م درد داره. مامان میخنده بهم! و دلم روشن میشه.